ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
مست اگر با دست خالی راهی میخانه است
احتمالاً در سرش یک فکر بیباکانه است
عقل دارم! –بیشتر از آنچه لازم داشتم-
هر که از دیوانگی دل میکَند، دیوانه است
پیش چشم آشنایان هر چه میخواهی بگو
سختی تحقیر پیش مردم بیگانه است
راه خود را کج کن و قدری از آنسوتر برو
هر کجا دیدی سری آرام روی شانه است
من نمیدانم چه سرّی دارد اینکه در دلم –
هر که مهمان میشود در حکم صاحبخانه است
اینکه در آغوش من بودی دلیلی ساده داشت:
گنج معمولاً میان خانهای ویرانه است
مجتبیٰ فرد
پنجشنبه 7 فروردینماه سال 1393 ساعت 01:29