ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
امشب به حکم چشم تو چشمان من، تَر است
من عاشق تو هستم و این غم، مقدّر است
هر چند خندههای تو دل میبَرَد ولی
اینگونه اخمکردنت ای ماه، محشر است
حرفی بزن که باز دلم را تکان دهی
چیزی بگو، گلم، دل من زودباور است
یک عمر گِرد خانهات این دل طواف کرد
انگار این پرندهی وحشی، کبوتر است
اردیبهشت پُرگل شیراز سینهات
باری، غزل بخوان که دهانت معطّر است
قدقامتی به سرو ِتو در باغ ناز نیست
باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است
سلام
وبلاگ زیبای شما همیشه خواندنی است چراکه:
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
از هر زبان که می شنوم نا مکرر است
خوش باشید
همیشه