ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
از خوبها بریده و بد جمع میکند
مردی که از زمانه، حسد جمع میکند
در صفر ضرب کرده خودش را و سالهاست
هی بر سر نتیجه، عدد جمع میکند
تا از زمین پلی بزند بر ستارهها
از چشمهای بسته، رصد جمع میکند
او یک روانیست که در کوچههای شهر
هر توپ را که میترکد جمع میکند
او اعتقاد دارد انسان نمرده است
با اینکه کوچهکوچه جسد جمع میکند
جای قلم نشسته و با سوزن سرنگ
جوهر ز رگ گرفته، عدد جمع میکند
فریادهای خستهی خود را ز کوچهها
وقتی کسی نمیشنود جمع میکند:
ای مردمان خوب که شیطان ز جمعتان
هی دستهدسته آدم بد جمع میکند
از من به زندگی برسانید این که مرگ
دارد علیه عشق، سند جمع میکند