ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
پُرِ زخمم و غم قهرِ تو مانند نمک
به گمانم که بمیرم، تو بگویی به درک
به هوای تو دلم یکسره، آرام و یواش
میکِشد از سر دیوار حیاط تو سرک
مدتی هست که فهمیدهام آن خندهی تو
در خودش داشته مجموعهای از دوز و کَلک
تا که من دق کنم از غصه، برایش هر روز
می¬کشی سرمه و سرخاب و سفیداب و زَرک
رنگ و رویم شده از تندی اخلاق تو زرد
شده¬ام لاغر و پژمرده، لبم خورده تَرَک
دوستی گفت: «گمانم که به این حالت تند
عاشقی را زده در خانهی قلب تو محک»
«دوستت دارم» و با گفتن آن صدها بار
دادهام دست دل سنگ و سیاه تو گَزک
گفته بودی که شکایت نکنم... چشم! دعا:
حافظت دست خدا باشد و اَللهُ مَعک