ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
هر چه گفتی سر به زیر انداختم! آخر چه شد؟
با بدیهای تو عمری ساختم! آخر چه شد؟
حکم دل تا لازمت شد؛ من در آغاز قمار –
برگ سر را بر زمین انداختم! آخر چه شد؟
تا قراولها به قصد ارزیابی آمدند
پرچم تسلیم را افراختم! آخر چه شد؟
قیمت این «جان به در بردن» غرورم بوده است
باج را در موعدش پرداختم! آخر چه شد؟
چون سواری که به چشمش تیر زهرآگین زدند
مثل کوران من به هر سو تاختم! آخر چه شد؟
گفته بودم سنگری محکمتر از تسلیم نیست
من که قبل از جنگ خود را باختم؛ آخر چه شد؟!