ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

مهدی افضلی‌گروه

باز از این کوچه گذر کرده تکانم بدهی
با نگاهی و سلامی هیجانم بدهی

رد شود قند لبان تو و عاجز باشم
با عبورت تب ماه رمضانم بدهی

«مست از خانه برون تاخته»ام تا حالی
کُله انداخته و رقص‌کنانم بدهی

«مست از خانه برون تاخته»ام یعنی این؛
پیرهن چاک نت جامه درانم بدهی

دست در گردنت آویخته چرخی بزنیم
دور دنیای نگاهت دورانم بدهی

دست از باده کشیده سپس عاقل بشوم
رو به محراب رخت بانگ اذانم بدهی

«گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کش»
قول حافظ مگر این گونه توانم بدهی

جنگ‌جویی سپر انداخته‌ام تا برسد
تیغ چشمت، بکُشی، یا که امانم بدهی

سال‌ها شاعر چشمان تو بودم، حق نیست
بی شب شعر نگاهت خفقانم بدهی

مرگ؛ یعنی که به گیسوی تو دارم بزنند
با قدم‌های عزیزت نوسانم بدهی

مرگ حالا هم اگر سر برسد حرفی نیست
لحظه‌ای ماه رخت را که نشانم بدهی

صبح بر دوش رفیقان بروم، یا برسی
پیچ در پیچش گیسوت زبانم بدهی

مست از کنج لحد رقص‌کنان برخیزم
خاک را پس زده ابروی کمانم بدهی

می نشینم پس از آن بر سر قبرم، شاید
که از آن‌سو گذری کرده و جانم بدهی...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد