ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
اصلاً قرار نیست که سر خم بیاورم
حالا که سهم من نشدی کم بیاورم
دیشب تمام شهر تو را پرسه میزدم
تا روی زخمهای تو مرهم بیاورم
میخواستم که چشم تو را شاعری کنم
امّا نشد که شعر مجسم بیاورم
دستم نمیرسد به خودت کاش لااقل
میشد تو را دوباره به شعرم بیاورم
یادت که هست پای قراری که هیچ وقت...
میخواستم برای تو مریم بیاورم؟
حتی قرار بود که من ابر باشم و
باران عاشقانهی نمنم بیاورم
کلّی قرار با تو ولی بیقرار من
اصلاً بعید نیست که کم هم بیاورم
•
اما همیشه ترسم از این است، مردنم
باعث شود به زندگیت غم بیاورم
حوّای من تو باشی اگر، قول میدهم
عمراً دوباره رو به جهنّم بیاورم
خود را عوض کنم و برایت به هر طریق
از زیر سنگ هم شده، آدم بیاورم
بگذار تا خلاصه کنم، دوست دارمت
یا باز هم بهانهی محکم بیاورم؟