ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
بگو دنیا به بار بیکسیهایم بیفزاید
به چشمان سیاهم گریهی مستانه میآید
کداماین میوهی ممنوعه در دامان من افتاد
که جای شعر حوّایی درونم درد میزاید
شبی دیوانهای با چشمهایش جادویم کرده
بیاور باطلالسحری که بخت تیره بگشاید
دعایم بیاثر شد، جانماز از بغض من تر شد
سرم این روزها بیهوده دارد مهر میساید
پر از زخمام برای بردنم راهی بیاب ای مرگ!
مداوای تو شاید ذرّهای خوبم کند شاید