ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
من و تو هر دو به یک شهر و ز هم بیخبریم
هر دو دنبال دل گمشدهای، دربهدریم
ما که محتاج نفسهای همیم، آه! چرا
از کنار تن یخ کردهی هم میگذریم؟
ما دو کبکیم – هواخواه هم – اما افسوس
هر دو پر بستهی چنگال قضا و قدریم
آسمان، یا که قفس؟ آه! چه فرقی دارد
سر پرواز نداریم که، بی بال و پریم
حال، دیگر من و تو، فاصلهمان فرسنگ است
گرچه دیوار به دیوار هم و «در» به «دریم»
همهی ترسم از این بود: میآید روزی
من و تو هر دو به یک شهر و ز هم بیخبریم
مجتبیٰ فرد
چهارشنبه 17 مهرماه سال 1392 ساعت 00:57