ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
شده تا نیمهی شب در بزنی وا نکنند؟
یا دری را شده با سر بزنی وا نکنند؟
تو بدانی که یکی هست که بیطاقت توست
باز تا طاقت آخر بزنی وا نکنند؟
دم در، بید بلرزی و به جایی برسی
که ته فاجعه پرپر بزنی وانکنند؟
روی یک پله، در ِخانهی بیفرجامی
بتپی قلب کبوتر بزنی وا نکنند؟
خنده ای کردم و گفتم دل من گریه نکن
تو اگر صد شب دیگر بزنی وا نکنند
این در ِ بسته عزیز دل من بسته به توست
شده باور کنی و در بزنی وا نکنند؟