ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
دیگر نخواهد مُرد حتی روز رستاخیز
شوری که در سر دارم از تو عشق بیپرهیز!
هر جا دیارت میشود دنیای من آنجاست
در چشم مولانا جهان یعنی همآن تبریز
امشب که فرهادت در آغوش اجل خواب است
راحت بگیر آری! تو هم در بستر پرویز
حتی مرا با وعدهی فردا نکردی شاد
دیروز بی تو، حال بی تو، آه! فردا نیز
جام حیاتم از رسیدن سخت خالی بود
ای مرگ! شاید جام آخر را کنی لبریز
همچون درختان مرگ را آغاز میدانم
آمادهام ای «پادشاه فصلها پاییز»
مجتبیٰ فرد
یکشنبه 31 شهریورماه سال 1392 ساعت 13:17