ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
آرامشِ دریای من چندیست بر هم خورده است
امواج گیسوی کسی آسایشم را برده است
اوضاع بر وفق مرادم بود تا یک سال پیش
زان پس خیالی چون خوره، روح و تنم را خورده است
آتشفشان عشق، از کوهِ دلم فوّاره زد
حالا به جا از من، تنی دَمسرد و دلآزرده است
یک اتّفاق ساده بود، چیزی شبیه زلزله
آوار شد لیلائی و ... دیدند قیسی مُرده است
چون باد، جارو کرد و بُرد، آسودگیهای مرا
آشفتگیست، این ارمغانی را که عشق آورده است
حالا پس از عمری شکستن در خود و پرپر شدن
با آن که چون گُل، خاطرم تب کرده و پژمرده است
اما خیالی نیست، چون «آمد نیامد» دارد عشق
این بار هم سهم من از آن زخمهای گُرده است
ای باد! در گوشش بگو: بعد از تو ای عذراترین
این وامق وامانده، دیگر دل به کس نسپرده است
درود بر مجتبی فرد عزیز ! بزرگوار ! باشو ؛ برادر کوچکتان ؛همیشه شما را غزل شناس خوبی می دانسته ولی امروز می خاد از شما یه گله ی کوچک بکنه گمانم متوجه شدید منظورم چیه .
پیروز باشید و سربلند . . .
زنده باشید،
لطف کنید خصوصی پیام بگذارید.
خوش باشید
همیشه