ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
کس نمیآید به بالین، عاشقِ زار تو را
غالباً امید صحّت نیست بیمار تو را
بس که خوارم ساخت عشقت، میکنم دوری ز خلق
تا نبیند کس به این خواری، گرفتار تو را
در خیالم غیر از این نبوَد که از بیداد تو
چون بمیرم من، که یابد ذوق آزار تو را؟
آرزو دارم که از عالم برافتد رسم خواب
تا نبیند هیچ کس در خواب، دیدار تو را
طرحِ غوغا افکنم جایی که آیی در سخن
تا نیابند اهل مجلس، ذوقِ گفتار تو را
شمع من، هنگامهی گرمت ز سوزِ «صالحی»ست
مرگ او افسرده خواهد ساخت، بازار تو را
مجتبیٰ فرد
دوشنبه 25 شهریورماه سال 1392 ساعت 22:12