ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

علی‌رضا آذر

بی تو مهتاب شبی... نه... شب بارانی بود
رشت، آبستن یک گریه‌ی طولانی بود

راه می‌رفتم و هی خون جگر می‌خوردم
در سرم فکر و خیالی که نمی‌دانی بود

لشکر چادر تو، خانه‌خرابی‌ها کرد
چادرت چشمه‌ای از دوره‌ی ساسانی بود

آه دریاب مرا دلبر بارانی من
ای که معماری ابروی تو گیلانی بود

توبه‌ها کردم و افسوس نمی‌دانستم
آخرین مرحله‌ی کفر، مسلمانی بود

همه‌ی مصر به دنبال زلیخا بودند
حیف، دیوانه‌ی یک برده‌ی کنعانی بود

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد