ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
قرار بود غمم را به عشق چاره کنی
نه این که این دل خون را هزار پاره کنی
روا نبود که من در میانه خاک شوم
کنار گود تو بنشینی و نظاره کنی
دلم کنار نمیآید این جدایی را
نمیشود به همین راحتی کناره کنی
قرار بود که حافظ به خنده باز شود
نه این که اشک بریزی و استخاره کنی
مباد خرمن مویت ز اشک خیس شود
مباد دامن شب را پُر از ستاره کنی
«رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند»
نشد که فال بگیری و زود پاره کنی
شعری زیبا بود ولذت بردم