ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

مسعود کرمی

شاعری بست نشسته‌ست که باران بزند
ابری از شرق بیاید سوی تهران بزند
 
هدهدی باز هوایی‌ست، کبوتر بشود!؟
پَر کشد تا حَرَمت، سر به سلیمان بزند
 
مصلحت هست که بد، مست ِ نگاهت باشد؟
جرعه نه، از کَرَمت یک دو سه لیوان بزند
 
طاق ابروی تو را مرکز تذهیب کند
تاب گیسوی تو را گوشه‌ی قرآن بزند
 
چه عجیب است که تو فال ِدل ِمن شده‌‌ای
طرح آن گنبد بالا، کف فنجان بزند!
 
بست ِشیرازی ِتو، خادم ِبد می‌خواهد؟
اشک و جارو بکند، شعر به ایوان بزند؟
 
من که خوبم، دو سه روزی‌ست دلم می‌خواهد
آخر ِراه، تو باشی به خیابان بزند
 
دکترم گفته مریض است، دلش را ببرد
گره بر پنجره‌فولاد ِخراسان بزند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد