ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
خاموش کردم در سرم سیگار بهمن را
تمرین کنم بار دگر در خود شکستن را
اما نشد از چشمهایش دست بردارم
پایان دهم لبهای سرخ و موی خرمن را
موهای بور و چادری تا نیمه افتاده
در مینوردد خاطراتش هستی من را
(عشق تو پایانی به جز پایان من داشت
پس باز کردی سمت در، آغوش رفتن را)
کمکم خدایا از سر من دست بردار و
توی سر من دفن کن چشمان آن زن را
ممنون از لطفت مجتبی جان
به صرف غزلی تازه دعوتی در غزل برگر