ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
دو سه ماهیست که بدجور دلم چشم به راهت دارد
چه کند این دل بیچاره که عادت به نگاهت دارد
نکند باز غروری ـ که نداری، گُل من! گُل بکند
دلِ عقربزدهام، چشم به اعجازِ گیاهت دارد
رمضان است و دلم لک زده تا کَی رسی از راه، عزیز
عید من بسته به باز آمدنِ چهرهی ماهت دارد
بعدِ تو لایهای از غم، به دلِ آینهام جا خوش کرد
حال این آینه، چشمی به تو و پاکیِ «آهت» دارد
در خورِ شأن تو یکدندگی و سنگدلی، نیست گُلم
لحظهای خوب بیاندیش، گناه است، کراهت دارد
نه سلامی، نه علیکی! اقلاً بدرقهی راهش کن
این مسافر که نگاهی به «خدا پشت و پناهت» دارد
تو همآن ابری و من تشنهترین دانهی پابستهی خاک
رویشم بسته به بارندگیِ گاهبهگاهت دارد
با سلام خدمت دوست و شاعر عزیز آقای محمدی
چندسالی پیش در یکی از مجلات این شعر شما را دیده و پسندیدم و نوت برداشتم و همیشه چند بیتی ورد زبانم بود تا اینکه بقیه اشعار شما رو در وبلاگ دیدم
موفق و سربلند باشد