ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

لاادری

در آن شهری که مردانش عصا از کور می‌دزدند
هم‌آن شهری که اشک از چشم، کفن از گور می‌دزدند

در آن شهری که خنجر دسته‌ی خود نیز می‌بُرّد
هم‌آن جایی که پشت از دشنه‌ی خون ریز می‌دزدند

در آن شهری که مردانش همه لال و زنان کورند
هم‌آن شهری که از بلبل، دَم آواز می‌دزدند

در آن شهری که نفرت را به جای عشق می‌خواهند
هم‌آن‌جایی که نور از چشم و عقل از مغز می‌دزدند

در آن شهری که پروانه به جای شمع می‌سوزد
هم‌آن شهری که آتش را ز اشک شمع می‌دزدند

در آن شهری که زنده، مرده و مرده بُوَد زنده
هم‌آن جایی که روح از تن و تن از روح می‌دزدند

در آن شهری که کافر، مؤمن و مؤمن شود کافر
هم‌آن جایی که مُهر از جانماز باز می‌دزدند

در آن شهری که سگ‌ها معرفت از گربه آموزند
هم‌آن شهری که سگ‌ها، برّه ‌را از گرگ می‌دزدند

در آن شهری که چشم خفته از بیدار، بیناتر
هم‌آن جایی که غم از سینه‌ی غم‌ساز می‌دزدند

من از خوش‌‌باوری آن‌جا محبت جست‌وجو کردم
در آن شهری که فریاد از دهان باز می‌دزدند

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد