ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
وقتی سکوتِ دهکده فریاد میشود
تاریخ، از انحصارِ تو آزاد میشود
تاریخ، یک کتاب ِقدیمیست که در آن
از زخمهای کهنهی من یاد میشود
از من گرفت دخترِ خان هر چه داشتم
تا کی به اهلِ دهکده بیداد میشود؟
خاتون! به رودخانهی قصرت سری بزن
موسی، دل ِمن است که نوزاد میشود
با این غزل، به مُلک ِسلیمان رسیدهام
این مرد ِخسته، همسفر باد میشود
ای ابروان ِوحشی ِتو لشکر ِمغول!
پس کی دل ِخراب ِمن، آباد میشود؟
در تو هزار مزرعه، خشخاش ِتازه است
آدم به چشمهای تو معتاد میشود
مجتبیٰ فرد
یکشنبه 13 مردادماه سال 1392 ساعت 00:45