ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

نسیم پریشان

من حال و هوایت به سرم بود، تو هم سربه‌هواتر
آمد به سرم هر چه بلا بود و تو هر دفعه بلاتر!

صیاد ِتو صیدت شده این قصه عجیب است مگر نه؟
در بند تو چندی است اسیرم، و تو هر لحظه رهاتر

بی‌دلهره در معبد دل‌بستگی من بنشین که
تا حکم تبر دست ِپریشان ِتو باشد، تو خداتر

این حاتم اگر سفره به سفره دلش از مهر تو پر بود
خالی شده از هر چه به غیرِ تو و در عشق گداتر

افسوس که گفتم نشنیدی و نگفتی و شنیدم
احساس من از فلسفه و فن بیان تو رساتر

تقدیر اگر این بود که زخم دل من جوش نگیرد
در باغ خیالات زمستان‌زده پیوند جداتر

آتش‌زده بر خیمه‌ی اندیشه‌ی من بی‌خبری‌هات
این تلخ‌ترین غربت دنیاست، مگر کرب‌وبلاتر!

نظرات 2 + ارسال نظر
محسن جمعه 28 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 22:47 http://rihan.blogsky.com/

زیبا بود

خوشحال میشم بما سر بزنین

http://rihan.blogsky.com/

هنربلاگـ | مجتبی جمعه 28 تیر‌ماه سال 1392 ساعت 22:50 http://HonarBLOG.BLOGFA.com

خیلی شعر زیبایی بود
منم با دو قسمت از داستان واقعی احسان و نسترن بروز هستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد