ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

حامد عسکری

هر نسیمی که نصیب از گل و باران ببرد
می‌تواند خبر از مصر به کنعان ببرد

آه از عشق که یک مرتبه تصمیم گرفت:
یوسف از چاه درآورده به زندان ببرد

وای بر تلخی فرجام رعیت‌پسری
که بخواهد دلی از دختر یک خان ببرد

ماه‌رویی دل من برده و ترسم این است
سرمه بر چشم کِشد، زیره به کرمان ببرد

دودلم این که بیاید من معمولی را
سر و سامان بدهد یا سر و سامان ببرد

مرد آن گاه که از درد به خود می‌پیچد
ناگزیر است لبی تا لب قلیان ببرد

شعر کوتاه ولی حرف به اندازه‌ی کوه
باید این غائله را «آه» به پایان ببرد

شب به شب قوچی از این دهکده کم خواهد شد
ماده‌گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد
نظرات 2 + ارسال نظر
علی جمعه 15 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 16:05

www.parparouk.blogfa.com

BAHAR جمعه 27 دی‌ماه سال 1392 ساعت 19:54

شعر قشنگ بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد