ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
پشت پرچینت اگر بزم، اگر مهمانیست
پشت پرچین من این سو همهاش ویرانیست
انفرادی شده سلول به سلول تنم
خود من در خود من در خود من زندانیست
دستهای تو کجایند که آزاد شوم؟
هیچ جایی به جز آغوش تو دیگر جا نیست
ابرها طرحی از اندام تو را میسازند
که چوناین آب و هوای غزلم بارانیست
شعر آنیست که دور لب تو میگردد
شاعری لذت خوبیست که در لبخوانیست
دوستت دارم اگر عشق به آن سختیهاست
دوستم داشته باش عشق به این آسانیست!
مجتبیٰ فرد
شنبه 28 اردیبهشتماه سال 1392 ساعت 02:25