ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
پاییز کشید آهی، در مزرعه بلوا شد
موهات بههم خوردند، کمکم گرهها وا شد
چشمت به من افتاد و از چشم تو افتادم
تو رفتی و بین من، با آینه دعوا شد
من ضرب شدم در غم، تقسیم شدم بر عشق
پس جمع شدم با مرگ، چشم تو که منها شد
●
پروانه که میرقصید، از شمع نمیترسید
آمد به همآغوشی، باد آمد و تنها شد
رفتی و هر از گاهی پاییز کشید آهی
روزم شب یلدا شد، شب روز مبادا شد
●
هی یاد تو افتادم چشمم که به ماه افتاد
پس خیره به او ماندم، آنقدر که فردا شد
تو پَر، همه دنیا پَر، چشمان غزلها تَر
هی ـ یک من بی تو ـ در، آیینه تماشا شد
خندیدم و با تردید آیینه به من خندید
یک سنگ به دستم دید، در آینه بلوا شد...
مجتبیٰ فرد
جمعه 27 اردیبهشتماه سال 1392 ساعت 00:35