ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

نسرین خزایی

گر ناله‌ی شب‌گیر و اگر چشم تَری هست
زآن‌ست که در سینه ز عشقی شرری هست

این دیر فنا را به سر چشمه‌ی هستی
از کهنه‌رباط دل عاشق، گذری هست

شوریده‌دلان را خبر از عالم بالاست
می‌خانه هم‌آن جاست که شوریده‌ سری هست

«آن دل که پریشان کندش ناله‌ی بلبل
در دامنش آویز که با وی خبری هست»

صورت‌گر بت‌ساز نیاسوده ز خلقت
پیداست در این بت‌کده، صاحب‌نظری هست

آن کس که تماشاگه او دیده‌ی جان است
بیند که در این خوان صفا، ماحضری هست

این سفره‌ی صدرنگ ز هر سوی گشاده‌ست
از بی‌نظری باشد اگر منتظری هست

بیهوده مزن حلقه که در مأمن عشقی
بر بارگه عشق مگر بام و بری هست

معشوق به صد جلوه رخ خویش نموده است
حاشا که ز اَحبَبتُ لاُعرَف حذری هست

از پیکر جان خرقه برانداز، مپندار
در سلطنت عشق، کلاه و کمری هست

پنهان شده آن گنج در این خرقه‌ی خاکین
بی‌خود چه زنی لاف که جز او دگری هست

بر گردش افلاک فرادار ز دل گوش
بشنو که در این پرده چه زیر و زبری هست

نازی‌ست ز معشوق و نیازی‌ست ز عاشق
زین ناز و نیاز است که شور و شرری هست

پروانه‌صفت سوختن آموز و مزن دم
بر شمع وجودش اگرت بال و پری هست

دل‌سوخته در حلقه‌ی ارباب نیاز آی
چون آه دل سوختگان را اثری هست

هم از اثر ناله‌ی آن مرغ حزین است
در گلشن تقدیر اگر برگ و بری هست

وز بانگ مناجات شبانگاهی عشاق
پیداست که این شام سیه را سحری هست

«نسرین» چه خوری غم که تو خاک ره عشقی
«تا ریشه در آب است امید ثمری هست»
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد