ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
از غمی میسوزم و ناچار سوزد از غمی
هر که را رنج درازی مانده و عمر کمی
دل که از بحر فنا چون موج پروایی نداشت
دم به دم بر خویش میلرزد کنون چون شبنمی
گاه گویم زندگانی چیست؟ عین سوختن
تا نمیرد شمع، از سوزش نیاساید دمی
چشم بینا نیست مردم را و این بهتر که نیست
ور نه هر گهوارهای گوری است هر عیشی، غمی
ای عزیز! ای محرم جان! با که گویم راز دل
باز نتوان گفت هر رازی به هر نامحرمی
درد بیدرمان من ای کاش تنها مرگ بود
ای بسا دردا که پیش مرگ باشد مرهمی
خالق شیطان و گندم، شادی مردم نخواست
عالمی غم ساخت پیش از آن که سازد آدمی
گر ز چشم می به هستی بنگری، بینی مدام
خواب شوم ناگواری عیش تلخ در همی
ور بجویی از زبان کلک من معنای عمر
درد جانسوز فریبایی، بلای مبهمی
وآن بهشت و دوزخ یزدان که از آن وعدههاست
با تو بنشستن زمانی، بی تو بنشستن دمی
مجتبیٰ فرد
چهارشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1392 ساعت 16:49
خدای شاعران معاصر