ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

حسین منزوی

گزیدم از میان مرگ‌ها، این گونه مردن را:
تو را چون جان فشردن در بر آن‌گه جان سپردن را

خوشا از عشق مردن در کنارت، ای که طعم تو
طراوت می‌دهد حتّا شرنگ تلخ مردن را

چه جای شکوه از اندوه تو؟ وقتی دوست‌تر دارم
من از هر شادی دیگر، غم عشق تو خوردن را

تو آن تصویر جاویدی که حتّا مرگ جادویی
نداند نقشت از ضمیر ِ لوح من، سِتردن را

کنایت بر فراز دار زد، جان‌بازی منصور
که اوج این است، این! در عشق‌بازی پا فشردن را

«سیزیف» آموخت از من در طریق امتحان، آری!
به دوش خسته، سنگ سرنوشت خویش بردن را

مرا مردن بیاموز و به این افسانه پایان ده
که دیگر بر نمی‌تابد دلم، نوبت شمردن را

کجایی ای نسیم نابه‌هنگام! ای جوان‌مرگی!
که ناخوش دارم از باد زمستانی، فسردن را

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد