ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
من که آوارهترین ابرِ بهارم بی تو
شانهای امن ندارم که ببارم بی تو
باد میآید و دستانِ تو از من دورند
به زمین ریخته گلهای انارم بی تو
خشکم و لُختتر از آنکه کلاغان حتا
خانهای امن بسازند کنارم بی تو
تازه این باد فقط بادِ بهار است، خودت
فکر کن آخرِ پاییز چه دارم بی تو!
کاش آوارهترین ابر بهاری بودم
تا شبی سر به بیابان بگذارم بی تو
پایم آن قدر فرو رفته که با تیشه مگر
پا از این باغچه بیرون بگذارم بی تو
مجتبیٰ فرد
چهارشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1392 ساعت 17:58