ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

علی‌محمّد محمّدی

من از هستی نمی‌خواهم به جز پیشِ تو مردن را
نمی‌خواهم خوراکی جز غمِ عشقِ تو خوردن را

تو را می‌خواهم آن گونه که گویی جسم، روحش را
جدایی‌ناپذیر و تَنگ یک‌دیگر فشردن را 

بدون تو تنفّس هم ملال‌آورترین چیز است
تو شیرین می‌کنی اما، شَرنگ تلخ مردن را

بمیران! زنده کن! فرقی ندارد، باز می‌خوانم
هزاران بار دیگر، با تو شعرِ دل سپردن را

مرا از عشق می‌ترسانی و غافل از آنی که
برای ماهیان ساده‌ست: مشقِ آب خوردن را 

به مرده‌شور بسپاری تنم آن‌جا که یارایَش
نباشد بارِ سنگینِ غمت، بر دوش، بردن را

دلت می‌آید آیا با چون‌این شاگردِ عشق خود
همیشه بازگویی درسِ بی‌روحِ فِسُردن را؟

تو که این را برای من نمی‌خواهی غزل‌بانو؟
خیالِ با تو بودنْ، با خودم به گور، بردن را 

اگر چه خوب می‌دانم که تا بوده چون‌این بوده:
که عاشق می‌دهد آخر، بهای دل سپردن را!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد