ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

مریم جعفری آذرمانی

هم‌این پنجاه سالِ پیش هم لبخند و هم نان داشت
به آب روستا خوش بود اما عشق تهران داشت

پدر با لهجه‌ی شیرین آذربایجانی هم
به چای تلخ قوری‌های مادر سخت ایمان داشت

دو تا قوری یکی رنگ طلا مخصوص صبحانه
یکی هم نقره‌ای، در شب که رنگ ماه و باران داشت

اگر من هم یکی از دختران روستا بودم
به جای شعر، شور دیگری در چشم من جان داشت

درون قلعه‌ی سرخی خودم را حبس می‌کردم
که هر گوشه دری و هر دری هم یک نگهبان داشت

که چوپان عاشقم می‌شد، و گرگی گله را می‌زد
دل من هم خنک می‌شد به هر شکلی که امکان داشت

پدر آقای ده بوده ولی کم‌کم در او حل شد
هم‌آن حسی که یک «شهری» میان شهروندان داشت

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد