ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
روزی اگر یک بارِ دیگر با تو بودن را...
حتی اگـر از دور آن چشمانِ روشن را...
دنیا اگر آن قدر با من مهربان باشد
که لااقل در خواب دنبالت دویدن را ـ
در سرنوشتِ من بگنجاند، عزیز من!
آن وقت شاید گوشهای از عشقِ این زن را...
آن وقت شاید جای آن پیراهن، این دامن...
آن وقت شاید جای زندان کلبهی من را...
قسمت نخواهم کرد با زنهای مصری هم
شیرینیِ انگشت جایِ «بِه» بریدن را
«نارنج»؟... آری... آه ای نارنج شیرازی!
عطرِ تو خواهد کشت، خواهد کشت این زن را!
●
تو نیستی و بیبهار خندههایت من
این روزها حتی دلِ نارنج چیدن را
مجتبیٰ فرد
یکشنبه 25 فروردینماه سال 1392 ساعت 17:48