ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
حسّ و حال همهی ثانیهها ریخت به هم
شوق یک رابطه با حاشیهها ریخت به هم
گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید
آمدیّ و همهی فرضیهها ریخت به هم!
روح غمگینِ تو در کالبدم جا خوش کرد
سرفه کردی و نظام ریهها ریخت به هم
در کنار تو قدم میزدم و دور و برم
چشمها پُر خون شد، قرنیهها ریخت به هم
روضهخوان خواست که از غصهی ما یاد کند
سینهها پاره شد و مرثیهها ریخت به هم
پای عشق تو برادرکُشی افتاد به راه
شهر از وحشت نرخ دیهها ریخت به هم
بُغض کردیم و حسودان جهان شاد شدند
دلمان تنگ شد و قافیهها ریخت به هم
من که هرگز به تو نارو نزدم حضرتِ عشق!
پس چرا زندگیِ سادهی ما ریخت به هم؟
مجتبیٰ فرد
جمعه 23 فروردینماه سال 1392 ساعت 23:49