ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
قسمت به مثقال است، حسرت به خروار است
پس واقعیت داشت: انسان زیانکار است
باری به راحت رفت، باری کراهت رفت
هر بار میگفتم این آخرین بار است
کاری به باری نیست، وقتی عیاری نیست
گُردانِ کوران را یکچشم سردار است
گاهی که لبخندیست، دامیست، ترفندیست
از چیدنش بگذر، گُل طعمهی خار است
در امتدادِ باد، بیدی خمید و گفت:
من روسیاهم، آه، حق با سپیدار است
حق با جماعت نیست، حتی اگر بسیار
بسیار ناچیز است، ناچیز بسیار است
همساز شو با درد، بگذار و بگذر، مرد
در موضعِ بهتان، انکار اقرار است...
•
از گریه آکنده، چشمم به فرداهاست
بیدار میمانم، شب نیز بیدار است
از کف نخواهم داد این آخرین دژ را
«پایانِ تنهایی، آغازِ بازار است»
مجتبیٰ فرد
جمعه 16 فروردینماه سال 1392 ساعت 14:09