ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
خرت و پرتهای این خانه
چشم تو را دور که میبینند
یکبند پشت سرم حرف میزنند
گلدانها
پردهها
تختخواب آشفته
ظروف تلنبار بر هم
مجلات بازمانده بر میز
حتا این گربهی بی چشم و رو
که در غیاب تو ترجیح میدهد
حیاط همسایه را.
میگویند تو که نیستی
تنبل میشوم
و سمبل میکنم
هر مهمی را
کسی نیست به این کلهپوکها بگوید
وقتی تو نیستی چه فرق میکند
فرقم را از کجا باز کنم
و یقهام را تا کجا،
از فرودگاه که بردارمت
خواهی دید ریش سه روزهام
سهتیغه است و معطر
و خط اطو بازگشته است
به پیراهن و شلوارم
شعر انتخابی ، مال آقای عباس صفاری است که شما آقای یونان آورده اید
اصلاح شد
ممنون دوست عزیز