ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
مباش در پی کتمان... که این گناه تو نیست
که عشق میرسد از راه و دلبهخواه تو نیست
به فکر مسند محکمتری از اینها باش
که عقل مصلحتاندیش، تکیهگاه تو نیست
مباد گوش به اندرز عقل بسپاری
فنا؛ طبیعت عشق است و اشتباه تو نیست
سیاهبختتر از موی سر به زیر تو باد!
هر آن که کشتهی ابروی سر به راه تو نیست
سیاهلشگر مویت شکست خورده مباد!
نشان همدلی انگار در سپاه تو نیست
کشیدهاند دل شهر را به بند و هنوز
خیال صلح در این خیل روسیاه تو نیست
هزار صحبت ناگفته در نگاه من است
ولی دریغ که این شوق در نگاه تو نیست