ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

ناصر حامدی

در دل ِمن که برای دل ِتو جایی هست
ساعت هشت شب انگار خبرهایی هست

ساعت هشت شب انگار تو بر می‌خیزی
به وجود نگرانم هیجان می‌ریزی

شب رشت است، هوا منتظر باران است
شب رشت است و دلم پیش تو سرگردان است

شب به خیر ای نفس‌ات شرح پریشانی من
ماه‌پیشانی من! دلبر بارانی من!

رشت زیباست، تو وقتی به هوا زُل بزنی
بنیشینی و به گیسوی تَرت گُل بزنی

عشق سطری است از احساس نجیب تن تو
عطر، عطر خوش و رویایی پیراهن تو

نغمه‌ای، زمزمه‌ای نیست، هوا سنگین است
پنجه‌ای تازه بزن، باز دلم غمگین است

به هوای تو سری هست که پَر خواهم داد
دل به توفانی دریای خزر خواهم داد

یاد آن وعده که مست آمده بودی پیشم
هشت شب، چتر به دست آمده بودی پیشم

چترت آمیزه‌ای از گرمی و زیبایی بود
زیر چتر تو همه چیز تماشایی بود

دوست دارم به خدا خنده‌ی رنگینت را
تو و زیبایی ایرانی و غمگینت را

تو نباشی اثر از گرمی و زیبایی نیست
رشت بی عطر نفس‌های تو رویایی نیست

کاش می‌شد به هم‌آن هیأت و حالت باشی
باز هم گوشه‌ی میدان رسالت باشی

کاش می‌شد به هوا فرصت بارش بدهیم
بنیشینیم و دو لب چای سفارش بدهیم

کسری از پنجره باز است، هوا دم دارد
این هوا عطر نفس‌‌های تو را کم دارد

به هر آن چیز بخواهی قسَمت خواهم داد
دل خود را به هوای قدمت خواهم داد

وقت تنگ است، بیا بی‌کسی‌ام را کس باش
باز هم در پس هر حادثه دلواپس باش

وقت تنگ است هوا منتظر باران است
شب رسیده است و دلم پیش تو سرگردان است

ساعت انگار - سر هشت - به من می‌خندد
آمدی پیش من و رشت به من می‌خندد...
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد