رویای رود باش، غزل در مَصَب بریز!
شطالشراب باش به شطالعرب بریز
تا شور پارساییات اروند سازدش
دُرّ دَری درون خلیج ادب بریز
کجکج نگاه کن به من و جرعهجرعه می
از تُنگ چشمهات بر این تشنهلب بریز
اصلاً بیا و فرض بکن قرن هشتم است
یکسان به جام رند و من و محتسب بریز
لیلیتر از لیالی پیشین حلول کن
در من برقص و در رگ و خون و عصب بریز
عیسای من! حواریات از دست رفته است
یک کاسه لطف باش، به پای طلب بریز
آتش بگیر! باد شو و خاک کن مرا
آب از... سَرَم... چه یک وجب و صد وجب... بریز
خرماپزان عشق و جنون باش و بیامان
بوسه به بوسه در دهن من رطب بریز
بگشای بند موی خودت را و ناگهان
بر روی صبح ِبالش من، عطر ِشب بریز