ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
از انزوای خویش به معنا رسیدهام
من گَردم و به وسعت صحرا رسیدهام
بیهوده نیست زردی رخسارهام غزل!
سیبم که در هوای تو اینجا رسیدهام
صدها گره به جان من افتاده است تا
چون نخلها به لذّت خرما رسیدهام
برفم که در کشاکش یک کوه سربلند
آسیمهسر به چشمهی گرما رسیدهام
چون رود در مسیر تکاپو نفسزنان
از قلههای دور به دریا رسیدهام