هفتاد دستگاه پر از شور «چَهچَهم»
من گوشهی نگاه تو را وا نمینهم
مثل قناریِ قفسی، بستهی توام
حتی تو هم رهام کنی... من نمیرهم
در گونههات -فلسفهی عشق ناگزیر-
من بوسه را به فلسفه ترجیح میدهم
همواره عشق و فلسفه میریزد از لبت
گاهی چهقدر عاقل و گاهی چه ابلهم
گفتم به جنگ فاصلهها میروم ولی
حالا علیه فاصلهها گرم لهلهم
چون میوههای زودرس موسم تگرگ
قربانی گزند شد احساس ناگهم
انگشت اتهام زمیناند خوشهها
مادر! پدر! نه ما... که شمایید متهم
«کوته کنیم قصه که عمرت دراز باد»
ای نخل سربلندتر از دست کوتهم