ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
در آسمان اگر چه که سوسو نمیزند
چشمت ستاره است، ببین، مو نمیزند
اما ستاره، قلب کسی را نبرده است
اما ستاره، عطر به گیسو نمیزند
تو یک پری که عصر میان حیاطشان...
نه نه، پری که دست به جارو نمیزند
حتی پری شبیه تو خوشخنده نیست، نه
لبخندهای ناز تو را او نمیزند
زیبا کسی که شکل تو باشد به موی خود
با قصد غیر قتل که شب بو نمیزند
پس هی نگو که جرأت عشق مرا نداشت
آدم به مرده تهمت ترسو نمیزند
آن هم چه مردهای، که تنش تکهپاره است
این چشمزخمِ کیست که چاقو نمیزند؟
با این همه دلم به جز آن روی ماهِ تو
این جا به هیچ روی دگر رو نمیزند
من بندگی عشق تو را میکنم هنوز
شیطان؛ نگاه توست که زانو نمیزند
مجتبیٰ فرد
سهشنبه 17 بهمنماه سال 1391 ساعت 00:48