ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

رهی معیّری

ز خون رنگین بود چون لاله، دامانی که من دارم
بود صد پاره هم چون گل، گریبانی که من دارم

مپرس ای هم‌نشین احوال زار من که چون زلفش
پریشان‌گردی از حال پریشانی که من دارم

سیه‌روزان فراوان‌اند اما کِی بود کس را؟
چون‌این صبر کم و درد فراوانی که من دارم

غم عشق تو هر دم آتشی در دل برافروزد
بسوزد خانه را ناخوانده‌مهمانی که من دارم

به ترک جان مسکین از غم دل راضی‌ام اما
به لب از ناتوانی کی رسد جانی که من دارم؟

بگفتم چاره‌ی کار دل سرگشته کن، گفت:
بسازد کار او برگشته‌مژگانی که من دارم

ندارد صبح روشن روی خندانی که او دارد
ندارد ابر نیسان چشم گریانی که من دارم

ز خون رنگین بود چون برگ گل، اوراق این دفتر
مصیبت‌نامه‌ی دل‌هاست دیوانی که من دارم

«رهی» از موج گیسویی دلم چون اشک می‌لرزد
به مویی بسته امشب رشته‌ی جانی که من دارم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد