ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
مثل هر شب هوس عشق خودت زد به سرم
چند ساعت شده از زندگیام بیخبرم
این همه فاصله؛ ده جاده و صد ریل قطار
بال پرواز دلم کو که به سویت بپرم
از همآن لحظه که تو رفتی و من ماندم و من
بین این قافیهها گم شده و دربهدرم
تا نشستم غزلی تازه سرودم که مگر
این همه فاصله کوتاه شود در نظرم
بستهبسته کدئین خوردم و عاقل نشدم
پدر عشق بسوزد که درآمد پدرم
بیتو دنیا به درک، بیتو جهنم به درک
کفر مطلق شدهام دایرهای بیوَتَرم
من خدای غزل ناب نگاهت شدهام
از رگ گردن تو، من به تو نزدیکترم