ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

حسین جنّتی

روی دستش، پسرش رفت، ولی قولش نه!
نیزه‌ها تا جگرش رفت، ولی قولش نه!

این چه خورشیدِ غریبی است که با حالِ نزار
پای نعشِ قمرش رفت، ولی قولش نه!

باغبانی است عجب، آن که در آن دشتِ بلا
به خزانی ثمرش رفت، ولی قولش نه!

شیرمردی که در آن واقعه هفتاد و دو بار
دستِ غم بر کمرش رفت، ولی قولش نه!

جان من برخیِ «آن مرد» که در شط فرات
تیر در چشمِ ترش رفت، ولی قولش نه!
.
هر طرف می‌نگری نامِ حسین است و حسین
ای دمش گرم! سرش رفت، ولی قولش نه!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد