ای ناز تو تا نیمهی پاییز رسیده
ای سرخِ لبت با می لبریز رسیده
زلف تو هواخواهِ کدامین شب ابری است
کاین گونه پریشان و غمانگیز رسیده؟
زیباتر از آنی که رهایت کنم، اما
دیر آمدهای؛ دورهی پرهیز رسیده
جان و تن من امت پیغمبر دردند
بر من دم ویرانگر چنگیز رسیده
ای قونیه تا بلخ به غوغای تو مشغول
بشتاب که شمس تو به تبریز رسیده
لبخند بزن، لب که به هم میزنی انگار
یک سورهی زیبا به خطی ریز رسیده
سلام؛
غم قشنگی داشت.