ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

سعید بیابانکی

گفتی پَر و بارید باران پرستو
باران شب، باران بو، باران شب‌بو

گفتی مِی و آماده شد قه‌قه بخندد
آن کوزه‌ی سرشار مستی، کنج پستو

ماندی نگاهی کردی و خندید چشمت
رفتی به راه افتاد ردّ پای آهو

تو بر لب بام آمدی ای نازنین... یا
باریده است از آسمان باران گیسو

نقش زلال توست هر جا آب و کاشی است
فرقی ندارد شیخ لطف‌الله و خواجو

یک دست دستاری که پیچیده است در باد
یک دست کشکولی کزو سررفته یا هو

بر خاک بسپارش به رسم خاکساری
یک لاقبا مانده است ای درویش تا او

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد