گفتی پَر و بارید باران پرستو
باران شب، باران بو، باران شببو
گفتی مِی و آماده شد قهقه بخندد
آن کوزهی سرشار مستی، کنج پستو
ماندی نگاهی کردی و خندید چشمت
رفتی به راه افتاد ردّ پای آهو
تو بر لب بام آمدی ای نازنین... یا
باریده است از آسمان باران گیسو
نقش زلال توست هر جا آب و کاشی است
فرقی ندارد شیخ لطفالله و خواجو
یک دست دستاری که پیچیده است در باد
یک دست کشکولی کزو سررفته یا هو
بر خاک بسپارش به رسم خاکساری
یک لاقبا مانده است ای درویش تا او