چشمهای تو قهوهی ترک است، ابروانت هوای کردستان
خندههایت کلوچهی فومن، گریههای تو چای لاهیجان
ساحل انزلی است چشمانت، موجها آبروت را بردند
تن داغ تو ماسهی دریاست توی گرمای ظهر تابستان
ای درخت مبارک نارنج! تو چراغ محلّهی مایی
مرد همسایهی شما دزد است، شاخهات را برای من بتکان
مثل اخبار تازه میمانی که به چشم کسی نیامدهای
نکند ناگهان یکی برسد، برساند تو را به گوش جهان
خبر قتلعام آدمها، صبح یک روز در مزارشریف
خبر یک تصادف خونین، عصر یک روز جادهی تهران
خبر دستگیری صدام مثل یک انفجار در بغداد
خبر دستگیری یک صرب توی شبهجزیرهی بالکان
مستی و میروی به جانب چپ، مستی و میروی به جانب راست
گاه مثل مقالهای در شرق، گاه چون سرمقالهی کیهان
ماه مرداد بیتو میگذرد حیف این هفتتیر خالی نیست
من خودم پیشپیش میمیرم دیگر این قدر ماشه را نچکان
مرسی تشکر....