ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری
ماهرویان

ماهرویان

ای که از کوچه‌ی معشوقه‌ی ما می‌گذری

حسین جنّتی

روزی به یک درخت جوان گفت کُنده‌ای:
باشد که میزِ گوشه‌ی می‌خانه‌ای شوی!

تا از غمِ زمانه بیابی فراغِ بال
ای کاشکی نشیمنِ پیمانه‌ای شوی

یا این‌که از تو، کاسه ی «تاری» در آورند
شورآفرینِ مطربِ دیوانه‌ای شوی

یا صندوقی کنند تو را، قفل پشتِ قفل
گنجی نهان به سینه‌ی ویرانه‌ای شوی

اما زِ سوزِ سینه دعا می‌کنم تو را
چون من مباد آن‌که «درِ» خانه‌ای شوی!

چون من مباد شعله‌ور و نیمه‌سوخته
روزی قرین ِ آهِ غریبانه‌ای شوی

چون من مباد آن‌که به دستانِ خسته‌ای
در مویِ دخترانِ کسی شانه‌ای شوی

روزی به یک درخت جوان گفت کُنده‌ای:
«باشد که میزِ گوشه‌ی می‌خانه‌ای شوی»

نظرات 3 + ارسال نظر
ابوعدنان شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 00:49 http://abooadnan.blogsky.com

شعر جالبی بود موفق باشی

شهاب شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 00:54

خیلی قشنگ بود. قالب وبلاگتم قشنگه

ع.پ (رهگذر) شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 15:23 http://thomascrown.blogsky.com/

دوستت دارم پریشان ، شانه میخواهی چه کار؟
دام بگذاری اسیرم ، دانه میخواهی چه کار؟
تا ابد دور تو میگردم ، بسوزان عشق کن
ای که شاعر می کُشی ، پروانه میخواهی چه کار؟
مٌردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود
راستی تو این همه دیوانه میخواهی چه کار؟
مثل من آواره شو از چاردیواری درآ!
در دل من قصر داری ، خانه میخواهی چه کار؟
بشکن آن آیینه را در شعر من خود را ببین
شرح آن زیبایی از بیگانه میخواهی چه کار؟
شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن
گریه کن پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار؟


با احترام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد