غم شکستهپری را پری نمیداند
پرندهی قفسی، دلبری نمیداند
طمع ندارم از آن لب که بوسهای برسد
زمینِ سوخته، بارآوری نمیداند
هر آنچه تلخ که داری بریز و هیچ مگو
که مِیفروش، غم مشتری نمیداند
حریفِ مست چه بسیار شیشهها که شکست
زمان چه دیو و زمین، داوری نمیداند
رها شدیم چو طفلی رها در آغوشش
دریغ و درد زمین، مادری نمیداند
چونآن به درد دچارم، چونآن به داغ اسیر
که جز تو حال مرا دیگری نمیداند
منم بدون تو تنها، «نجه دوزوم گجه لر»؟
ولی چه فایده، مرگ، آذری نمیداند...
سلام
به به
چقدر همه زیباست
چقدر باسلیقه هستید
ممنون
ممنون
ممنون
شب شما بخیر
حیف که فردا امتحان دارم و هیچ نخونده ام
وگرنه تا صبح بیدار می موندم و می خوندم و می خوندم
شب شما بخیر
شاد باشید
ممنون
خوش باشید
همیشه