نیستم... چون سایه بینقش و نگار افتادهام
دیدنی هستم ولی از چشم یار افتادهام
کوه را بیهوده دست همنوایی میدهم
سنگم و از شانههای اعتبار افتادهام
سرنوشت عشق من روشنتر از پروانه نیست
شمعم و با گریه بر سنگ مزار افتادهام
کوه ها از ناله ی من شانه خالی می کنند
رود اشکم... از دهان کوهسار افتادهام
آسمان آیینهدار بیکسیهایم نشد
طفل توفانم که از دوش غبار افتادهام
ایستگاه خالیای هستم که بعد از سالها
تازه میفهمم که از چشم قطار افتادهام
سلام خوبی؟
تب شعرت پر حرارته