ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
ای که از کوچهی معشوقهی ما میگذری
فکر کن زلزله افتاده به کوهی که تویی
سیل و طوفان شده در کشتی نوحی که تویی
فکر کن بعدِ کتک خوردن و افتادن، باز
«ره نبردیم به مقصود خود اندر شیراز»
دست در دست تو سر را به خیابان زدهایم
دل نبستیم به شیراز و به تهران زدهایم
خوابِ من رفت و همآغوش شدم با اتوبوس
مثل خوابی که گره خورده به نافش کابوس:
چشم تمساح پر از اشک شد و زاری کرد
عاشق روی زمین بود و زمینخواری کرد!
راه افتادم و هر جاده زمین را طی کرد
آن قدَر دور زد آخر همهشان را قی کرد
تف شدم توی زمینهای کشاورزیشان
وسط برف زمستانی و سگلرزیشان
پخش بودم کف بیخوابیِ شب در جاده
در سرم حال و هوای هذیان افتاده
اتوبوس از سر شب تا دل شب یکسره رفت
خواب من آمد و از راه هماین پنجره رفت
کوه بالای سرم مانده، معلق شده است
فکر کن معجزهای باز محقق شده است
فکر کن گیر شدم در بغل صندلیات
گیر در چون و چرا و اگر، اما، ولیات...
باز سرگرم شدم توی مسکّنهایم
دلخوش صوت پر از حزن مؤذنهایم:
«اشهد انّ علی» ساکن این شهر شده است
«اشهد انّ علی» با همهتان قهر شده است
چاه فهمیده که اندوه تو را کم دارد
نخل فهمیده که دستان تو زمزم دارد
«اشهد انّ» که از خواب پریدم با درد
پرِ دردم... پرِ دردم... پرِ دردم... برگرد...
فکر کن دست به دامان نگاهی شدهام...
فکر کن یونسِ افتاده به ماهی شدهام
«شام آخر» شده و خوابنمایت شدهام
مثل «هفتاد و دو تن» سر به هوایت شدهام...
میرود «خون خدا» روی زمین دست به دست
بین این قوم خدادیدهی گوسالهپرست!
چشم وا کردم و از صندلیام دور شدم
راه افتادم و در تاک تو انگور شدم
راه افتادم و حالا وسط تهرانم
مثل یک یوسفِ جامانده ته زندانم
دست در دست تو و خسته از این چرخ کبود
بعدِ یک عمر رسیدیم به شهری که نبود!
شهر درگیر زمینگیریِ در تب شده بود
ما سرِ ظهر رسیدیم ولی شب شده بود!
فکر کن از نفس افتاده کسی در تهران
تا نفسهام نیفتاده مرا برگردان
کوچه در کوچه، خیابان به خیابان رفتیم
فصلها پشت سر هم به زمستان رفتیم
دست در دست شدیم و سفری شد آغاز
بعدِ یک عمر نخوابیدن و رفتن هم باز،
«ره نبردیم به مقصود خود اندر» تهران
«خرّم آن روز که» در شهر ببارد باران